زندگی همین است

ساخت وبلاگ
تابستون بود وبادوستان همخدمتیم رفته بودم لب دریا.بعداز کمی چشم چرانی هوس شنا کردیم و تنی به آب زدیم .دریا مواج بود و بادمیومد .منم لباس شنا(مایو)نداشتم و با شلوارآستین کوتاه(شرت)گشادمامان دوزم رفته بو زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

آرام باش

هیچ چیزارزش اینهمه دلهره راندارد.

مارفته ایم.

والان تاریخ ۱۴۹۸ است!

زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

دلم میخواد همه دوستانم وهمه کسانی که میان وبلاگم باخوندن پستهام شاد بشن وبخندن حتی شده واسه لحظه ی.ماجراهای خودم می نویسم به طنز حتی اگه باعث بشه به خودم بخندن فقط بخاطر اینکه دوستانم لبخند بزنند.درای زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

پنج شنبه که ازسر کار اومدم ، مستقیم رفتم زیر دوش!شلوار آستین کوتاه ماماندوزم هم همونجاهمراه با آواز شستم و از حموم که اومدم بیرون رو طناب بالکن پهنش کردم تا خشک بشه. جمعه ظهر رفتم رو بالکن تا این شی ب زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

ایام محرم رفته بودم حسینیه محله مون.حاج آقایی رفته بود رو منبر و روضه خونی میکرد و جمعیت دستاشون گرفته بودن جلو صورتشون و زارزار گریه می کردن.مجلس خیلی پرشور پیش میرفت .حاجی هم  خیلی تو نقشش فرو رفته زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

 سرصبح هرچی منتظرتاکسی بودم که برسونتم شرکت یدونه هم نیومد!دیگه دست به دامن خداشدم و هی دعاکردم‌که یه ماشین جلو پام سبزکنه!ده دقیقه ای گذشت و دیدم یه پراید جلو‌پام ترمز زد و پریدم بالا وخدارو بابت است زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

پنج شیش سالم بودکه داشتم داخل دفتر کاهی آبجی نقاشی می کشیدم و تو حال خودم بودم که یهو صدای جیغ همین آبجی ازپشت سرم ،من ازتو اون حال خوش پروند.برگشتم به سمتش و متعجب نگاش کردم و دیدم یهو پرید بالاسرم و زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

یادمه چهارده پانزده سالم بود که موتور بابارو سوارشدم و چون بلد نبودم گازکش زدم به دیوار و ...! دوساعت بعد که باباازسر کاربرگشت و موتورش دیدپرسید کی این کارو کرده!؟منم یاد این نصیحت پدر افتادم که میگفت زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

دندانپزشک: آقای ج مجردی!؟آقای ج: بله.چطور!؟دندانپزشک: واسه همینه که دندون عقلت نصفه دراومده! چهارپنج سالم بود که یکی ازدندونام افتاد.بادیدنش چنان ترسیدم که زدم زیرگریه.مادرم من دراین حال دید و علتش پر زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52

اینقدر که خاطرات کودکیم به یادم موندن خاطرات بزرگسالیم نموندن!یه بارم جوجه م که شبا میخوابوندم داخل جعبه کفش گوشه اتاق ازداخل جعبه پریدبیرون وجیک جیک کنان اومد سمتم.و واسه اینکه باصداش باعث بیدارشدن ب زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52